عمل سبب ساز. وسیله سازی: از سبب سازیش من سودائیم وز سبب سوزیش سوفسطائیم. مولوی. در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم حیران شدم. مولوی. رجوع به سبب شود
عمل سبب ساز. وسیله سازی: از سبب سازیش من سودائیم وز سبب سوزیش سوفسطائیم. مولوی. در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم حیران شدم. مولوی. رجوع به سبب شود
عمل رزم ساز. (فرهنگ فارسی معین). صفت رزم ساز. رزمجویی. رزمخواهی. جنگجویی. آمادۀ جنگ شدن. آغاز جنگ. رزم آغازیدن: کسی خنجرش رزم سازی گرفت همی در کفش مهره بازی گرفت. اسدی. و رسوم رزم سازی و مخالف گدازی و... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چ سنگی جزء 4 از ج 3 ص 323)
عمل رزم ساز. (فرهنگ فارسی معین). صفت رزم ساز. رزمجویی. رزمخواهی. جنگجویی. آمادۀ جنگ شدن. آغاز جنگ. رزم آغازیدن: کسی خنجرش رزم سازی گرفت همی در کفش مهره بازی گرفت. اسدی. و رسوم رزم سازی و مخالف گدازی و... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چ سنگی جزء 4 از ج 3 ص 323)